مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
باز به بـیت مصطـفی بـتـول دیگـر آمده رسول را سـول را، دوبـاره کـوثـر آمده بتـول را بـتـول را، یـگـانـه دخـتـر آمده حسین را حسین را، خجسته خواهر آمده رضا و حلم و صبر را، بزرگ مادر آمده شـهـیـد را شـهـیـد را، پــیــام آور آمــده ائمّه را ائـمّه را، چـراغ انجـم است این دخـتـر اوّل عـلـی، بـتـول دوّم اسـت این کـوثـر کـوثـر نــبـی، آیـۀ رحـمـت آمـده دخـتـر دخـتـر نـبـی، مـادر خـلـقـت آمده زهرۀ زهـرۀ عـلی، اخـتـر عصمت آمده شـمـسۀ شـمـسۀ حـیـا، یا مه عـفـت آمده حـبـیـبـة الله است و از مـام محـبـت آمده ولـیـة الله است و در بـیـت ولایـت آمـده آیـنـۀ محـمّـدی (ص) طلعـت دلـربـای او در او خلاصه میشود حسین و کربلای او علیست زیب هستی و، زینت اوست دخترش زهم گشوده دست دل چو جان گرفه در برش بـوی بهشت یافـته، ار دم روح پـرورش فاطمه بوسه میزند، به عارض منوّرش بال زند سوی حسین، از سر دوش مادرش سلام ما درود ما، به زینـب و بـرادرش بهشت بود و هست او، اسیر و پای بست او عجب مدار اگر علی، بوسه زند به دست او قدر به حکم او ولی، رضا به هر قضاست او پس از بتول بانوی، خانۀ مرتضی است او بلکه به جای مادرِ امام مجـتبی است او مونس و یار و یـاورِ شهید کربلاست او خطابه خـوان کـبریا، زبان انبیا است او به عصمت خدا قسم، که عصمت خداست او یاد کـند ز فـاطمه کـمال و پـارسـائیاش رجـال دهــر شـاهـد سـیّـدة الـنّـسائیاش فهـیـمهای که کس بر او نـیافـته مـفـهّـمه عـلـیـمـهای که از ازل، نـداشته معـلّـمـه جلوه گر از وجود او، هر آنچه داشت فاطمه بـوسه به پـای او زنـد، مـدیـنـۀ مـکـرّمه دعـای اهل آسمان، خـطـابههـای او همه کـلام او ز محکـمی، چو آیههای محکـمه چه در سفر چه در حضر، چه در میان قافله قضا نـشد ز حضرتـش، شبی نماز نافـله ای شـرف بلـند خـون، هماره از پـیام تو وی که گرفـته آبـرو، شهادت از قـیام تو سکّـۀ صبر را خـدا، نقـش زده به نام تو مفتخر از وجود تو، رسول و باب و مام تو زنـده کـنار قـتـلگـه، به صبر تو امام تو نطق تو در سکوتت تو، تیغ تو در نیام تو تـو در قـیـام کـربـلا، قـیـامت آفـریـدهای تو از دم پـیـغـمبـری، امامت آفـریـدهای تو در سخن پیـمبرِ کـلام وحـی بر لـبـی تو با پیام کُـشتگان، حـیات بخش مکـتبی تو در خرابهها هم، چو قرص ماه در شبی تو بر هلال نوک نی، به شهر کوفه کوکبی تو زیب دامن نـبـی، تو زین اُمّـی و اَبی تو زینبی تو زینبی تو زینبی تو زیـنـبی نه سارهای نه هاجری، نه آسیه نه مریمی چو مـادرت سـیّـدةُ الـنّـساء کـلِّ عـالـمی توئی که بهر کربلا، وجودت آفریده شد توئی که در خطابهات، تمام وحی دیده شد توئی که با رسالتت، پیام حق شنـیده شد توئی که با اسارتت، بساط ظلم چیده شد توئی که با عدالتت، نخـل ستم بریده شد اگر چه سرو قامتت، ز بار غم خمیده شد به جسم و جان سرکشان، ریخت شرار نطق تو حسین سرفراز شد، به ذوالفقار نطق تو پیـمبر است جدّ تو، بتـول دیگرش توئی بتول مفتخر از آن، که ناز پرورش توئی علیست غرق وجد و شور، از اینکه دخترش توئی حسن به تو است سرفراز، از اینکه خواهرش توئی حسین بر تو متّکی، که یار و یاورش توئی شهید اگر شهـیـد شد، پـیـام آورش توئی به مصطفی به مرتضی، به مجتبی به فاطمه که از تـوأنـد مـفـتـخـر، ائـمّۀ هُـدی همه تو در میان سلـسله، گره گـشای عـالـمی تو با گلوی خشک خود، حیات بخش آدمی تو عصمت مصوّری، تو غیرت مجسّمی تو با کـلام جان فـزا، دم مـسیح را دمی تو یک رسول وحی خون، تو یک کتاب محکمی تو در زمین شام هم، چراغ عرش اعظمی ستاره فـرش منزلت، ماه چراغ محـفلت که آفتاب فـاطمه، گـشته به دور محملت سلام بر تو ای کسی، که صبر شد حقیر تو ندیده بعد فـاطمه، جـهـان زنی نظـیر تو به پیر عقل رهنما، دو کودک صغیر تو حسین چـشم دوخته، به طلعت منـیـر تو صدای زندۀ عـلی، به صوت دلپـذیر تو اسیـر شـام بودی و، یـزیـد شد اسیـر تو پرچم فتح کـربلا، از تو در احتـزاز شد به همّت بـلـنـد تو، حـسین سـرفـراز شد منم منم که از ازل، گـدای کـوی زیـنـبم هماره دست التجـا، بَـوَد به سوی زینـبم خــدای داده آبــرو، بـه آبــروی زیـنـبـم مرثـیه خوان کـربلا، قصیده گوی زینبم بُـرده هماره مرغ دل، در آرزوی زینبم در ازدحام حشر هم، به جستجوی زینبم به جان مـادرش قـسم، اگر کـند نظارهام سزد جهیم باغ گل، شود به یک اشارهام |